مبحث «خداشناسي» يا «معرفة الله»، هميشه براي انسان اصيلترين و اصليترين موضوع شناختي بوده است. چرا كه «شناخت خدا» و رسيدن به اين كه آيا عالم خلقت تصادفي به وجود يا آمده يا خدايي دارد كه آن را خلق نموده است؟ تعريف همه چيز، از جمله انسان را متفاوت مينمايد و بالتبع نقش اصلي را در تعريف حيات و تبيين هدف ايفا مينمايد.
خداشناسي فقط يك امر مقدسي كه ربطي به زندگي فردي و اجتماعي نداشته باشد نيست. اگر جهان اول و آخر معين و حكيمانهاي نداشته باشد و به قول غربيها جهان كهنه كتابي باشد كه اول و آخرش افتاده است، و بالتبع انسان نيز فقط طي همين مدت كوتاه عمر خود انسان باشد، حيات معقول، قانونمند و حكيمانه، شعاري بيش نيست و فايدهاي هم ندارد، همان بهتر كه اصالت با «لذت» باشد و ارزشها نيز نسبي و مبتني بر لذت باشند. تنازع بقا تنها قانون حاكم باشد و