معرفی وبلاگ
بسم الرحمن الرحیم ................. اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ (روم/40) "معرفة الله" بطور تخصصی در خصوص موضوع خداشناسی فعالیت می کند. در اینجا سعی می کنیم علاوه بر موضوع معرفت خداوند تبارک و تعالی به انحرافات ادیان و فرقه های مختلف غیراسلام در خصوص مبدا و معاد پاسخ دهیم. برای ارتباط با مدیر وبلاگ می توانید از طریق ارسال کامنت و یا ایمیل: mahziar89@gmail.com اقدام نمایید. رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ(مائده/83)
دسته
link
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 232016
تعداد نوشته ها : 96
تعداد نظرات : 6
***
Rss
طراح قالب

 حضرت زهرا سلام الله عليها مي فرمايند: خداي متعال يافتن توحيد را درضمن قلب ها قرارداد؛ گويا تعبير ديگري از اين معناست كه خداوند قلب را برفطرت توحيد آفريده است.
   
علم حضوري و حصولي
 
و أشهد أن لا اله الا الله وحده لاشريك له كلمه جعل الاخلاص تأويلها و ضمن القلوب موصوفا و انار في الفكر معقولها؛
 
حضرت زهرا سلام الله عليها شهادت با توحيد را با سه ويژگي مشخص كرده اند. يكي اين كه اين شهادت تنها يك بيان لفظي نيست؛ بلكه حقيقت بسيار عميقي دارد و بايد سعي كرد به آن حقيقت رسيد.
 
آن حقيقت، اخلاص است كه درجلسه قبل درحدي كه خداي متعال توفيق داد دراين باره بحث كرديم. بعد مي فرمايند: خداوند متعال يافتن اين حقيقت را در دل هاي انسان ها قرارداده است و به تعبير ديگر، دل ها را مفطور برتوحيد قرارداده است. اما بيان عقلي و تعقلي اش چيزي است كه در ذهن و فكر انسان تحقق پيدا مي كند كه آن را هم خداوند، نوراني و روشن قرار داده است. امشب درباره اين دو جمله اخير و فرق آن ها مطالبي عرض مي كنم. براي روشن شدن مطلبي كه مي خواهم عرض كنم. توجه به دو مقدمه لازم است.
 
مقدمه اول اين كه علم بر دو نوع است؛ گاهي احساسي را در خودمان درك مي كنيم. اين درك همان وجود احساس در روح و روان ماست. درك ما نسبت به گرسنگي همان احساس گرسنگي است. گاهي مي گويند:گرسنگي عبارت است از حالتي كه دراثر خالي بودن معده و كمبود انرژي در بدن پيدا مي شود. الان احساس گرسنگي نمي كنيم و گرسنگي درما موجود نيست؛ اما با اين مفاهيم معناي عقلي گرسنگي را درك مي كنيم. احساس گرسنگي يك نوع ادراك است و تصور معناي گرسنگي نوع ديگري از ادراك. اهل معقول مي گويند: قسم اول ادراك حضوري و قسم دوم ادراك حصولي است. در ادراك حضوري معلوم با علم يكي است.
 
 ادراك آگاهانه و غيرآگاهانه
 


مقدمه دیگر این که ادراک از جهت دیگری به دو قسم تقسیم می شود؛ آگاهانه و غیرآگاهانه. گاهی انسان چیزی را می داند و می داند که می داند. این ادراک آگاهانه است. گاهی انسان چیزی را می داند، اما اصلاً به آن توجه ندارد. باید شرایطی پیش آید تا انسان بفهمد که این را می دانسته است. این ادراک غیرآگاهانه است.

همه ما این روایت شریف را شنیده ایم که پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: "کل مولود یولد علی الفطره فابواه یهودّانه و ینصرّانه و یمجّسانه.1 هر انسانی با فطرت توحید متولد می شود؛ پس پدر و مادرانند که او را یهودی و نصرانی و مجوسی می کنند " و روایات فراوانی هم داریم که می فرمایند: "فطرهم علی التوحید؛ خدا انسان را برفطرت توحید می آفریند. "2 و یا در ذیل آیه شریف فطره الله التی فطر الناس علیها3 مفسرین گفته اند: این فطرت توحید است و یا بزرگان درباب معرفت خدا مطرح می کنند که خداشناسی،فطری است. حال آن که گفته می شود انسان فطرتاً خداشناس است، یعنی چه؟ اگر انسانی هیچ چیزی از دیگران یاد نگیرد، نه از پدر و مادراسمی از خدا بشنود و نه درکتابی بخواند، آیا دریک چنین حالی خود به خود خداشناس بار می آید؟ این مسأله به نظر من با در نظرگرفتن مقدماتی که گفتیم قابل حل است.

ما یک شناخت غیرآگاهانه داریم؛ یعنی علمی داریم که به آن توجه نداریم. در زندگی عادی از این نوع ادراکات فراوان داریم. ادراک غیرآگاهانه نیز دو قسم است؛ یک قسم ادراک نیمه آگاهانه است؛ یعنی با تذکر ساده ای انسان یادش می آید و به علم خود توجه پیدا می کند. قسم دیگر ادراک ناآگاهانه است؛ دراین حالت گویا انسان علم خود را فراموش کرده است و با زحمت ممکن است متوجه شود که درعمق ذهنش چنین چیزی هست؛ مثلاً بچه های کوچک وقتی صدایی می شنوند دنبال این می گردند که ببینند صدا از کجا بود. اگر بخواهیم با اصطلاح عقلی بیان کنیم می گوییم: دنبال علت این پدیده می گردند؛ چون می دانند که این صدا بی خود پدید نمی آید و حتماً یک علتی دارد؛ اما اگر از بچه سه ساله بپرسید؛ شما قانون علیت را قبول دارید؟ این سؤال را درک نمی کند. این یک نوع ادراک ناآگاهانه است؛ اما به محض این که موردش را پیدا کند آن درک کلی را بر این مورد تطبیق می کند. کودک به اصل علیت علم دارد؛ ولی به علم خود آگاهی ندارد.

فطرت توحیدی انسان
در قرآن آیاتی داریم که متأسفانه ما خیلی ساده از کنار آن ها می گذریم؛ مثلاً می فرماید: "و لئن سالتهم من خلق السماوات و الارض لیقولن خلقهن العزیز العلیم؛ اگر از این بت پرست ها بپرسید که این آسمان و زمین، این عالم عظیم یا این اسرار و حکمت ها را چه کسی آفریده است؟ خواهند گفت: این عالم را حتما کسی آفریده است که هم قدرت فوق العاده ای داشته و هم عالم بوده است. " شاید اصلاً این مسأله برای آنها مطرح نباشد؛ اما وقتی سؤال طرح شود، به عظمت عالم وحکمت های آن توجه پیدا می کنند و می گویند: موجود بی شعور نمی تواند این ها را خلق کند؛ تصادفی هم این گونه نمی شود؛ حتماً کسی که دانا و قدرتمند بوده این عالم را آفریده است. قرآن از این گونه سؤالات زیاد مطرح کرده است؛ آیه شریف امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء4 از این قبیل آیات است که می فرماید: از این ها بپرس! کیست که وقتی شخص مضطر از او چیزی می خواهد به او می دهد؟ این سؤالات، سؤال از فطرت انسان است؛ یعنی انسان جوابش را می داند، اما به این علم خود توجه ندارد. وقتی این سؤال را برایش طرح کنند و به آن دقت کند، می تواند جواب بدهد. این را ادراک نیمه آگاهانه گویند. گاهی افراد آنچه را که درعمق ادراکشان هست انکار می کنند. آن قدر غبار روی آن را گرفته که دیگر درکش نمی کنند. مثلا همه ما به وجود خودمان علم داریم و می فهمیم که هستیم؛ اما آیا وقتی می گوییم: "من " مراد همین بدن است؟! اینها که سلول هایی هستند که شعوری ندارند! حتی سلول های مغز هم جنبه ابزاری دارند و خود درکی ندارند. در واقع روح انسان است که می گوید: "من " و بدن ابزاری بیش نیست.
درحقیقت روح است که می شنود. می بیند، تصمیم می گیرد، صحبت می کند و.... عده ای با همین روح می گویند: اصلاً روح وجود ندارد!
درعلوم عقلی ثابت شده که علم به نفس عین ذات نفس است و قابل انفکاک از نفس نیست. این مصداق بارز علم حضوری است که علم و عالم و معلوم یکی است؛ اما درعین حال آنهایی که منکر روح اند می گویند: اصلاً ما چیزی جز همین بدن نیستیم! آیا اینان علم به روح ندارند؟ گفتیم علم به نفس، عین نفس است و امکان ندارد که این علم را نداشته باشند؛ ولی این ادراک آن قدر ناآگاهانه و کم رنگ است که مشتبه می شود و گمان می کند که "من " یعنی همین بدن. وقتی کسی تزکیه نفس می کند و روحش تقویت می شود، کم کم درک می کند که غیر از بدن چیزی به نام روح هم هست و با تکامل روح خوب می فهمد که اصلاً بدن ربطی به "من " ندارد و بدن تنها ابزار و مرکب است. درقرآن آیاتی است که به این حقایق اشاراتی دارند. درسوره عنکبوت می فرماید: "فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الذین فلما لجاهم الی البر اذا هم یشرکون؛ 5 هنگامی که سوار بر کشتی شوند خدا را با اخلاص می خوانند، اما هنگامی که خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد، باز مشرک می شوند. "
این موضوع را قرآن با چند بیان ذکر کرده است. 6 علاوه بر آیات قرآن کریم، در روایات هم به همین علم نیمه آگاهانه یا ناآگاهانه اشاره شده است.
پس معنای این که گفته می شود، فطرت انسان برتوحید است این نیست که ما آگاهانه می دانیم که خدایی با چنان اوصافی موجود است؛ بلکه ادراک ما به صورت نیمه آگاهانه است و وقتی از ما سؤال کنند: " من خلق السماوات و الارض " آن وقت انسان به خود می آید و آن پرده نازکی که روی علمش کشیده شده کنار می رود و آگاه می شود. گاهی این پرده خیلی ضخیم است وبه این زودی ها کنار نمی رود؛ بلکه باید شرایطی خیلی استثنایی پیش آید تا انسان آگاه شود. مثلا انسانی که در هواپیما نشسته است و ناگهان متوجه می شود که هواپیما مشکل پیدا کرده و درحال سقوط است! این انسان امیدش به کجاست؟ چه کسی می تواند او را نجات دهد؟
این جاست که یک مرتبه می بیند به جایی امید دارد و در اعماق دلش متوجه کسی می شود. این همان ادراکی است که گفتیم علم حضوری ناآگاهانه است. این علم از راه استدلال و فکر به دست نمی آید؛ بلکه انسان چیزی را می یابد. این دو مقدمه درمباحث دیگر هم کارائی دارد و می تواند سوژه ای برای اهل تحقیق باشد.
دو شکل خداشناسی
با توجه به این دو مقدمه دو جمله ای را مرور می کنیم که حضرت زهرا سلام الله علیها به دنبال شهادت بر توحید ذکر فرمودند؛ و ضمن القلوب موصولها و انار فی الفکر معقولها؛ حضرت برای اعتقاد به توحید به دو مقوله قائل هستند؛ یکی موصول و یک معقول.
موصول یعنی وصول شده، دریافت شده. گاهی ما حقیقت توحید را دریافت می کنیم و به آن می رسیم، و گاهی آن را تعقل می کنیم. یک مرحله یافتن این حقیقت و به اصطلاح ما،علم حضوری است، و یک مرحله تعقل آن حقیقت و
به اصطلاح علم حصولی است. علم حصولی مربوط به فکر و ذهن است؛ اما علم حضوری مربوط به قلب است. قلب مرحله و عرصه ای از روح انسانی است که کارش شهود حقایق است. قلب می بیند؛ همانطور که در سوره نجم می فرماید:ما کذب الفواد ما رای.7 نمی فرماید: "ما کذب الفؤاد ما علم. " اگر حقیقتی در قلب تحقق پیدا کند. قلب آن را می یابد. در این جا کاری که به قلب نسبت داده می شود در مقابل فکر است؛ البته قلب اطلاقات متعدد دارد؛ ولی غالباً مراد از قلب آن حیثیتی است که ادراکات شهودی و حضوری دارد و احساسات و عواطف را در درون خود می یابد؛ نه این که می داند که هست.
حضرت زهرا سلام الله علیها می فرمایند: خدای متعال یافتن توحید را درضمن قلب ها قرارداد؛ گویا تعبیر دیگری از این معناست که خداوند قلب را برفطرت توحید آفریده است حال اگر چشم قلب باز باشد و پرده ای روی آن نباشد، روشن و واضح می بیند. خداوند متعال چنین بندگانی دارد که نمونه بارز آن ها وجود حضرات معصومین، مخصوصاً چهارده معصوم صلوات الله علیهم اجمعین هستند.
شک نداریم که آنها موقع تولدشان هم به خدا علم داشته اند؛ بلکه قبل از تولد، درشکم مادر هم تسبیح خدا می گفته اند.چه بسا برخی از اولیای خدا باشند که در دوران طفولیت هم معرفت بلندی به خدا پیدا کرده باشند. ما هرچه را نمی دانیم حق نداریم بگوییم نیست و امکان ندارد! خیلی چیزهاست که ما گمان می کنیم امکان ندارد؛ اما گاهی خدا نشان می دهد که امکان دارد. گاهی همین انسان های عادی چیزهایی را می فهمند که دیگران نمی فهمند؛ گاهی به کمالاتی معنوی می رسند که دیگران نمی رسند و گاهی مکاشفاتی برای آنها پیدا می شود که برای پیرمردهای عالم زاهد بعد از سالیان درازی هم معلوم نیست پیدا شود! ذلک فضل الله یوتیه من یشاء. 8
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2- بحارالانوار، ج 64ص 4.4
3- روم،03.
4- نمل، 26.
5-عنکبوت، 5.6
6-انعام، 36ولقمان،، 2.3
7-نجم، 1.1
8-مائده، 45.1- بحارالانوار، ج 85، ص 78.1
نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی
منبع : em-esf.com

 

دسته ها : برهان فطرت
دوشنبه بیست و یکم 12 1391 22:16
X